خلاصه درس فلسفه صدرالمتالهین1 استادجوارشکیان(جلسه اتا4 )

جلسه اول

سرفصل شامل: جلد دوم اسفار (چاپ بيروت "9جلدي"، از فصل 25 تا 31 كه دوفصل از ميات آن حذف شده است).

Ø      نكات مهم مطرح شده:

1.     جهات اهميت فلسفه صدرايي

الف) از مجاري متعدد استفاده كرده است.

ب‌)توان عقلي داشته است.

ج‌)     با زبان عقل از همه مجاري صحبت كرده است.

د‌)    نظام سازي عقلي از ارتباط با حقيقت وجود كرد.

2.     سه ديدگاه هاي طرح شده پيرامون وحدت وجود ملاصدرا

الف) بخش عرفانيات اسفار است و از جاده فلسفه خارج شده و به وحدت شخصيه وجود پرداخته است.

ب‌)     بخش غير عرفايات كه نظر صدرا وحدت وجود بوده و مباحث ديگر مثل تشكيك و غيره براي همين است.

ج‌)      نه خروج از فلسفه است و نه عرفانيات بلكه سطوح مختلف بيان ملاصدرا است. ابتدا نظر قوم را مي گويد و مدارج را طي مي كند و نهايتاً نظر خود را مي گويد.

Ø   نظر نهايي ملاصدرا:

نظر نهايي ملاصدرا وحدت تشكيكي جود نيست بلكه نظرش وحدت شخصي وجود است آن چنان كه عارف به آن دست يافته است.

Ø   تفاوت ابن سينا با ملاصدرا:

هدف ملاصدرا فقط شناخت هستي نيست بلكه ملاقات با حقيقت هستي و ارتباط با آن است از هستي شناسي شروع كرده اما شناخت هستي به ما هو هستي اگر فقط باشد يك بحث انتزاعي و ذهني است.

Ø   داوري نهايي:

ملاصدرا در رسيدن به نظريه وحدت شخصي وجود با مباني فلسفي حركتي عقلي داشته و مباني او اقتضائش همين است و نقد  آن كه مي گويد ذوقي است وارد نيست.

Ø   عناوين تحقيق

1.     قاعده بسيط الحقيقه

2.     عليت از نظر ملاصدرا(تبيين تشأني از نسبت معلول به علت)

3.     مقايسه عليت ملاصدرا و ابن سينا

4.     اصالت وجود(از حيث ارتباطي كه با وحدت وجود دارد)

5.     وحدت حقيقت وجود(كه در همان وحدت سنخيه است و در اول فلسفه بعد از اصالت وجود اثبات مي شود)

6.     تشكيك خاصي وجود(نقد ها و نظرها)

7.     توحيد افعالي و ذاتي (عبارت اخري وحدت وجود است) در تحليل صدرايي كه يگانگي فاعل همه فعل ها نيست بلكه يگانگي ذات است.

8.     تقريرهاي مختلف وحدت وجود

9.     تفاوت يا يگانگي وحدت وجود و وحدت شهود

10.وحدت قه حقيقه

11.مقايسه وحدت تشكيكي و ودت شخصيه وجود

جلسه دوم

Ø      مقدمه:

واردكردن بحث وحدت وجود در عرصه ي نظر توسط ابن عربي و شارحين ايشان بوده و ملاصدرا از ايشان استفاده كرده است. اصل آن در انديشه هاي فلوطين بوده و حتي برخي تا پارميندس هم سابقه را مي برند. اما آن چه ابن عربي بيان كرده است مسبوق به سابقه نيست و مسأله به غايت دشواري است.

پيدايش فلسفه و اصل فلسفه اين است كه از كثرت به وحدت برسيم و به صورت طولي قبل از او رسانده اند و وحدت را اثبات كرده اند اما اينكه در ساحت همين هستي كثير بخواهم وحدت را اثبات كنيم بسيار دور از ذهن فيلسوفان بوده است.

Ø      تلقي هاي مختلف از وحدت وجود

1.      وحدت شهود:

عارف در همه چيز و همه جا خدا را مي بيند و همه جا براي او تجلي و جلوه مي كند.

به دريا بنگرم دريا تو بينم

به صحرا بنگرم صحرا تو بينم

به هر جا بنگرم كوه و در و دشت

نشان از قامت رعنا تو بينم

سئوال اين است كه آيا منظور اين است كه وجود خدا آن قدر جلوه مي كند كه ساير وجودات مورد توجه قرار نمي گيرند يا اينكه فقط خدا وجود دارد و لاغير. ظاهراً منظور از وحدت شهود اين دومي است.

طبق تعريف شهود كه ادراك واقعيت است و واسطه وجود ندارد و عين وجود ادراك مي شود و اگر در متن كثرات وجود خدا ادراك شود (در بطن كثرات) وحدت وجود از آن بيرون مي آيد.

2.      وحدت حقيقت وجود:

غير از وحدت وجود است و معناي آن اين است كه تباين ميان وجوات و موجودات نيست و اشتراك معنوي ميان آن ها حاكم است. وحدت حقيقت وجود را به مشائين نسبت مي دهند. اگر وحدت افراد و تشخص را به آن ضميمه شود وحدت شخصي از آن به دست مي آيد.

حقيقت وحداني وجود +تشخص وجود  وحدت حقيقت وجود

3.      وحدت شخصيه ظليه وجود

مربوط به وجود منبسط است.

وجود سرياني  وجود منبسط

وحدت سرياني وجود يعني هممه ممكنات ظهورات وجود منبسط هستند. حق مخلوق به هم به آن مي گويند. تام كمالات حق در اين وجود  موجود است يعني وجود منسط هم ماهيت ندارد فقط وجود منبسط وجود ربطي دارد اما خداوند در برابر اين موجود وجود مستقل دارد.

در نگاه مشائين  صادر اول عقل اول است و عقل اول عقل وم را ايجاد مي كند و همين طور سلسله طوليه به وجود مي آيد. در نگاه صدرايي صادر اول، وجود منبسط (حقيقت محمديه) است و ساير مراتب در درون همين وجود منبسط است. در نگاه مشائين از مراتب وجود سخن گفته مي شود اما در نگاه صدرايي از مظاهر وجود. (در فلسفه صدرايي خدا وجود بشرط لا است اما در عرفان نظري خدا وجود لابشرط مقسمي است.)

4.      وحدت شخصيه تشكيكي هستي:

به اين معنا كه هستي ذو مرتبه است در اين بيان مراتب هستي اتصال وجودي دارند و يك حقيقت واحد ذو مراتب را تشكيل مي دهند. (همان وحدت در عين كثرت)

5.      وحدت شخصيه وجود:

در استدلال ملاصدرا بحت معني مي شود.

ü      استدلال ملاصدرا داراي چند معني است:

الف)جعل به هستي تعلق مي گيرد.(مجعول حقيقي هستي است)

ب)هستي اصيل است(اصالت وجود).

ج)نسبت وجود معلول به وجود علت نسبت ربطي است يعني نسبت تشأني است و معلول شأني از شئون علت است نه هيچ چيز ديگر.

د)همه موجودات داراي علت واحده اي هستند.

اشكال:

در مقدمه جعل به هستي تعلق گرفته است اما در نتيجه كه وحدت شخصيه است ديگر جعل وجود ندارد و هستي اي غير از واجب وجود ندارد. اشتراك معنوي اي وجود ندارد، تقسيمات وجود و علل و معاليل ديگر وجود و حقيقت ندارد در نتيجه ناقض مقدمه ها خواهد بود.

جلسه سوم

Ø      مسأله جعل

درباره جعل (اثر فاعل) سه نظريه وجود دارد:

1)    جعل به ماهيت تعلق مي گيرد.(ماهيت معلول است.)

2)    جعل به وجود تعلق مي گيرد.(وجود معلول است.)

3)    جعل به اتصاف ماهيت به وجود تعلق مي گيرد.(اتصاف ماهيت معلول به جود است)

·         نكته1:

در ميان عرفا جعل معنا ندارد، بلكه ظهور است، بنابراين عرفا در عرصه جعل بحثي ندارند.

·         نكته2:

واقعيت يكي است. در ابتداي راه اصالت ماهوي هستيم، دقيقتر كه مي شويم اصالت وجودي مي شويم، دقيقتر كه نگاه مي كنيم وحدت تشكيكي مي شويم، دقيقتر كه مي نگريم وحدت شخصي مي شويم.

·         نكته3:

رابطه ي نفس و ظهورات آن مثل اراده ، انديشه براي نفس است. آيا اراده امري بيرون از نفس است يا همان نفس است. مي گوييم معلول نفس است، اما آيا به معني اين است كه ما دو چيز داريم؛ يكي نفس و يكي اراده يا اينكه اراده همان نفس است در تعيني خاص و در شأني خاص. ظهور همان حقيقت است.

·         سئوال:

آيا اين درست است كه بگوييم وجود ظهورات با وجود حقيقي فقط فرق آن اين است كه ظهورات مي توانستند نباشند يا به گونه هاي مختلف و ديگري باشند و اين تفاوت تفاوت وجودي نيست درست مانند خورشيد و اشرقات آن؟

·         اشكال جعل به ماهيت:

قائلين به اصالت وجود معتقدند ماهيت قبل از اثر، ماهيت بوده است و اثر بخشي اين است كه چيزي به ماهيت اضافه شود. خداوند زردآلو را زردآلو نمي كند بلكه آن را به وجود مي آورد. بنابراين ماهيت از آن جهت كه ماهيت است جعل به آن تعلق نمي گيرد و اثر فعل فاعل در حيثيت وجودي آن وارد مي شود.

·         اشكال:

اصالت ماهيتي ها مي گويند ماهيت محقق مي شود و ما وجود را از حدود آن انتزاع مي كنيم بنابراين جعل به ذات به ماهيت تعلق گررفته است.

پاسخ:

اگر كسي گفت دار هستي را ماهيت پركرده و اثر جاعل ماهيت است معني آن مجعول بالذات بودن ماهيت و بالعرض بودن وجود است (اگر موجودي هم هست بالعرض است). اما اگر مجعول بالذات ماهيت شد، بايد جعل در ساحت ذات آن انجام شود، پس وجود بايد ذاتي ماهيت شود. لذا اثر جعل در مرتبه ي ماهيت مستلزم ذاتي بودن وجود براي ماهيت است. به بيان ديگر تحقق يا در مرحله ذات ماهيت است يا در مرحله ي بيرون از ذات. اگر در مرحله ي بيرون از ذات باشد در واقع بر حيثيت عارضي تعلق گرفته است و طبق نظر اصالت ماهوي ها حيثيت عارض ماهيت همان وجود است و اين خلاف فرض آنها است كه جعل به ماهيت تعلق مي گيرد. پس جعل در هر صورت مجعول بالذات مي تواند ماهيت باشد.

·         نكته4:

ماهيت چيست؟

هر ماهيتي در خارج حدود وجودي دارد. آن حدود وجودي ماهيت نيستند  بلكه منشأ انتزاع ماهيت هستند و حدود وجودي تابع شدت و ضعف هره مندي از كمالات وجودي است. ماهيت خارجيت دارد اما بالعرض و بالمجاز، چون وجود در خارج اصيل است، لذا ما به ازاي خارجي مستقل ندارد بلكه منشأ انتزاع دارند.

ادامه پاسخ اينكه اگر بگوييد مجعول ماهيت است به دليل سنخيت علت و معلول بايد جاعل را مسانخ آن بدانيد، پس هر موجودي هر ماهيتي دارد بايد از موجودي كه همان ماهيت را دارد صادر شده باشد، بنابراين بين علت و معلول تاوتي وجود نخواهد داشت (شرافت و برتري نخواهد داشت) پس اين سئوال پيش مي آيد كه اگر تفاوتي نيست چرا آن معلول، علت نباشد؟ ما كه قائليم جعل به وجود تعلق مي گيرد، چون وجود تشكيكي پذير است اما اصالت ماهيتي ها نمي توانند بگويند چون ماهيت تشكيك پذير نيست. پس اگر ماهيت را مجعول بالذات بدانيم بنابر سنخيت علت و معلول ديگر تمايزي بين علت و معلول نيست.

چون همه علل به واجب كه وجود محض است و ماهيت ندارد برمي گردد مجعول بالذات نمي تواند ماهيت باشد چون وجود واجب ماهيت ندارد و سنخيت در نهايت قابل تحقق نخواهد بود.

پس اگر جعل به ماهيت تعلق نمي گيرد يا ب وجود تعلق مي گيرد كه مطلوب است و يا طبق گفته برخي به اتصاف ماهيت به وجود تعلق مي گيرد. اما وجودي براي اتصاف كه رابطه اي وجود و ماهيت است نداريم. اتصاف صرفاً يك رابطه است و اگر جعل را متعلق به او بدانيم يا بايد به ماهيت بدانيم يا به وجود و شق سومي وجود ندارد.

اينك اگر جعل را به وجود متعلق بدانيم خود به خود اصالت وجود صورت خواهد پذيرفت.

·         ابهامات و شبهاتي اصالت وجود:

ü        اتحاد وجود و ماهيت چگونه است؟

ü        اتصاف ماهيت به وجود چگونه است؟ (چه نوع اتصافي است)

ü        عروض وجود بر ماهيت در هليه بسيطه چگونه است؟ (در قضيه "الانسان موجود" موجود را محمول قرار مي دهيد و ماهيت را موضوع چگونه با قاعده فرعيت مي سازد؟)

جلسه چهارم

·         نكته:

در حركت جوهري از ماده به سمت تجرد پيش مي رود تا مرحله اي كه بعد مجرد بي نياز از ماده ي بدن مي شود. هر لحظه كمالي بر كمالات افزوده مي شود، مراتب عالي هستي افاضه وجود مي كنند. صيرورت در ماده اتفاق مي افتد اما تحت تأثير فاعل ماراء الطبيعي است. يك حقيقت وجودي سيلاني به نحو اتصالي به سمت اشتداد مي رود  و ماده صيرورت وجودي پيدا مي كند و در اين صرورت حيثيت تجردي در آن پيدا مي شود.

 

Ø      موضوع بحث:

اگر مفهوم ماهيت منشأ انتزاع خارجي نداشته باشد جنبه ي حكايي نخواهد داشت بنابراين علي رغم اعتباري بودن، حكايت از خارج مي كند. چگونه حكايتي و منشأ انتزاع آن چيست؟

·         خلاصه بحث اصالت وجود

ما دريافتي از واقع خارجي داريم. اين را معرت مي ناميم. (اين ها پيش فرض هاي ماست يعني رئاليسم وجودشناختي و معرفت شناختي). واقعيتي است و ما شناختي و دريافتي حاكي از آن داريم. اين دريافت در ذهن دو چيز را شكل مي دهد دو يز متباين شكل مي گيرد.  

 

بنابراين با چهار حالت روبرو مي شويم:

1-     اگر هر دو اصالت داشته باشند كه منجر به اين خواهد شد كه هر واقعيتي در عين حال كه يك واقعيت است داراي دو حيثيت باشد كه اين منجر به تسلسل خواهد شد.

2-     اگر هردو اعتباري باشند كه منجر به انكار علم مي شود.

3-     ماهيت اصيل و وجود اعتباري است.

4-     وجود اصيل و ماهيت اعتباري است.

·         اشكال:

اگر جعل به هستي تعلق بگيرد كه در جلسه قبل اثبا شد پس وجود اصيل است و ماهيت اعتباري. اما اگر ماهيت اعتباري است چگونه از خارج حكايت مي كند و منشأ انتزاع كجاست؟

·         پاسخ:

چون حقيقت هستي واحد است، در متن آن كثرت ذاتي قابل توجيه نيست. ماهيات با هم تباين دارند بنابراين اين كثرت قابل ارجاع به حقيقت واحد هستي نيست. فقط مل تشكيكي مي تواند اين ارجاع را مجاز كند. حقيقت واحدي در خارج هست كه تدرج پيدا كرده از يك سو تضعف پيدا كرده و از يك طرف تشدد پيدا كرده است. حدود تضعف ها و تشددها همان منشأ انتزاع ماهيات هستند.

حدود چيست؟

حدود تضعف ها و تشددهاي حدود هستي شيء هستند كه اموري عدمي اند، اما نه  عدم مطلق بلكه عدم مضاف، يعني هستي يك شيء پايان يافته و هستي شيء ديگر آغاز مي شود. حدود فاقد ما به ازاء خارجي است. (عدمي بودن حد به همين معنا است). اگر بگوييم ما به ازاي بالذاتدارد، اصالت ماهوي مي شويم و اگر بگوئيم هيچ ارتباطي با بيرون ندارد علم را منكر شده ايم.

ماهيت اعتباري است يعني چه؟

يعني ماهيت ما به ازاء و مصداق بالذات ندارد. اما ماهيت انتزاع مي شود كه اين انتزاع منشأ مي خواهد. از وجود كه نمي شود چون دو حقيقت متباين (ماهيت و وجود) را از وجود كه نمي شود انتزاع كرد. بنابراين منشاء انتزاع ماهيت حدود هستي است كه در حاق خود هستي نيست بلكه جايي است كه هستي پايان مي پذيرد. حد هستي نه وجود است و نه ماهيت، حدود اظر به جهات عدمي شيء است نه جهات وجودي (جايي كه فاقد برخي كمالات است.

بنابراين منشأ انتزاع ماهيت حدود هستي است نه اينكه آن حدود ماهيت است بلكه منشأ انتزاع ماهيت است. اين طور نيست كه ماهتي در بيرون داشته باشيم بعد به ذهن ما بيايد بلكه ماهيتي كه ما در ذهن برداشت مي كنيم به تعبير ملاصدرا شبح هستي يا عكس هستي است.

 

·         سئوال:  

اتحاد و ماهيت و وجود چگونه است و اتصافشان چگونه است؟

·         پاسخ:

ارتباطاتي كه فلاسفه مي شناسند عبارتنداز:

ü      جوهر و عرض

ü      معلول و علت

ü      ماده و صورت

ü      صفت و موصوف

اما ماهيت و وجود شبيه هيچيك از اينها نيستند.

v     جوهر و عرض دو اقعيت خارجي است كه وجود عرض منضم به جوهر است. اما ماهيت حقيقتاً در خارج نيست.

v     ماده و صورت يك وجه شباهت دارد كه آن ابهام و تحصل است، تحصل وجودي ماده از ناحيه صورت است و بدون صورت هيچ نوع تحصلي ندارد.

v     صفت و موصوف در ذات باريتعالي موصوف عين صفت است.

v     علت و معلول هم دو  واقعيت خارجي هستند.

نسبت ماهيت و وجود وضعيت ويژه اي است، اگر وجود نباشد و حدود وجود نباشد نمي توانيم ماهيات را از آن انتزاع كنيم. نسبت دادن وجود به ماهيت واسطه در عروض دارد و حيثيت تقييديه دارد. يعني اگر يك صفتي بر آن عارض مي شود مثلاً "ماهيت موجود است" وصف موجوديت وصف ذاتي ماهيت نيست بلكه وصف قيد ماهيت است.

 پس در پاسخ به سئوال نحوه ي اتصاف وجود به ماهيت گفته مي شود موجود بودن وصف خود ماهيت نيست بلكه وصف آن حيثيت تقييديه آن است (واسطه در عروض وجود دارد).

«الف      ب     است.»

در قضيه  بالا "ب" وصف ذاتي "الف" است.

«الف    (با يك قيد)    ب   است.»

در قضيه بالا "ب" با يك قيد، وصف ذاتي "الف" است. يعني به حيثيت تقييديه "ب" به "الف" قابل حمل است.

·         سئوال:

در هليات بسيطه طبق قاعده فرعيه، ماهيت بايد از قبل موجود باشد؟

·         پاسخ1:

حكماي صدرايي مي گويند "انسان موجود است"(ماهيت موجود است) از نوع عكس الحمل است و محمول ما ماهيت است و در واقع ماهيت را به وجود نسبت مي دهيم.

·         پاسخ2:

پاسخ ديگر اين است كه در اينجا بوت شيء لشيء نيست بلكه فقط ثبوت شي ء است. اما اصالت ماهيتي ها هم مي توانند همين را براي خود استفاده كنند چون اين اشكال براي آنها هم هست. در اينجا ملاصدرا  مي گويد حتي ثبوت شيء نيست بلكه صرف ثبوت است چون چيزي جز وجود نيست. لذا نه عروض است نه اتصاف بلكه صرف ثبوت است.

·         پاسخ3:

پاسخ ديگر اينكه درست است ماهيت را در هليات بسيطه موضوع قرار داده ايم اما اين ماهيت مخلوطه است نه ماهيت خالص (مخلوط با وجد است) عدم اعتبار ، اعتبار عدم نيست. مي گويند تخليط توأم با تجربه است.

·         اشكال:

اگر ماهيت از حدود اشياء انتزاع مي شود و حدود از نداري ها و فقدان كمالات شيء حكايت مي كنند پس شناخت ما از جهات سلبي شيء خواهد بود نه از جهات وجودي و ايجابي آن لذا علم و ادراكات بشر خيلي تنزل مي كند.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید